سکوت فضله بود

فضله عفونی موش

موش یخزده ی پنهان

پشت استخوانهای زشت سینه ام

می‌گشت

درون انبار خاطرات تابستان و زمستان وهزارفصل دیگر

به دنبال چند دانه ی مسموم و سردوتاریک

برای روزهای ابری و برفی

روزهایی که آفتاب پشت ابرها پنهان میشد

تابه همراه استخوانهای زشت سینه ام

بریزد درون آتش شومینه

ومن

پوست خالی ام را آویزان کنم

به دسته صندلی لهستانی کنارشومینه

همیشه درکنار فریادهای مبهمی که

لای شعله ها

در همهمه جرقه های آتش محو میشدند

صندلی طبق عادت

بدون توقف تکان می‌خورد.


باسنگهای پیش پایم

باسنگهایی که سرم راشکستند

بادست های خودم

هزاران شهر خون آلود

باقلعه های سیاه وپیاده روهای سردوسنگی ساختم

تاکودک گرفتارهمراهم را راضی کنم

برودودرون تمام دهکده های جهان غرق شود

آنقدر عمیق

که به سرعت توسط گوسفندان دشت های گریان

لابلای علفها و شبدرها خورده شود

از چهره خشک وتیره جدیدم که بگذریم

آخ که چقدر

درون یک پشگل گردوکوچک

سبز و آزادم.


خنده دیوانگان تلخ است

گریه دیوانگان .  کشنده

کتک خوردن دیوانگان ازکودکان عذاب آوراست

سیگار کشیدن دیوانگان . تلخ

درست به تلخی به جنگ رفتن مادرم

به همراه چند پیرزن فرتوت ویک دختربچه خواب آلود وگریان

تمامی این سربازان اعزامی به نبرد

درهمان خاکریز ابتدایی

گوشتشان به سقف آشپزخانه دوخته شد

نمیدانم

این همه سرباز جداشده از معشوقه

که عکسشان تمام صفحات رومه ها راپر کرده است

با اسلحه هایشان کجارفته اند

که تمام بار جنگ‌های سنگین جهان

به روی دوش

چند پیرزن و دختربچه وتعدادی عروسک خاکی افتاده است

وباید بامرگ زودرس و خاموش

مرز چندین کشور را جابجا کنند

درست در زمانی که سربازان

میان خنده و گریه

باسیگارهای روشن درهوای ابری دریا

هنوز نوشتن اولین نامه عاشقانه

روی عرشه کشتی جنگی رابه پایان نرسانده‌اند.


به سادگی

مثل برگ‌های پاییزی

از آسمان چاه افتاد

به سادگی

مثل برگ‌های پاییزی

درون هرچاه

ماه افتاد

به سادگی هرچه تمام تر

مثل برگ‌های پاییزی

اشک برماه افتاد

ومن با کوهی از استخوانهای شکسته

که از گوشت تنم بیرون می‌کشیدم

شهر روبرویم راساختم

وسعی کردم

با توده ای از جیغ‌های دردآلود 

روی تمام ماه‌های مدفون در چاه

نقابی سرخ از فریاد بکشم

یا خودم را به سمت آغوش

ماه پاره پاره شده ی انتهای چاه

پرتاب کنم

البته

درعین سادگی.


خانه وسیع ما

بزرگترین خانه شهر است

چند بزرگراه ازکنار تخت خواب من میگذرد

درون اتاق خواب مادرم نیز

چند میدان و ایستگاه تاکسی وجود دارد

چندین خط مترو درون توالت داریم

چندهزارگاه

چندین شهربازی و دانشگاه و فرودگاه دراتاق مهمان‌ها داریم

اتاق مهمان‌ها آنقدر بزرگ است

که هرروز تمام مردم شهر را آنجا ملاقات میکنم

آنقدر برای خواب جاداریم

که صبح بعد از بیدارشدن

برای دیدن مادرم 

وصرف یک صبحانه دونفره

بایدچند خط مترو و تاکسی عوض کرده وساعتها پیاده روی کنم

تاشاید بتوانیم

صبحانه راباهم

کناریکی ازسطل آشغال های بالاشهر

که پرازته مانده همبرگر است

بخوریم

همیشه ورزش صبحگاهی میماند برای بعد

چون اگر لحظه‌ای دیرکنیم

تمام آن غذاهای لذیذ و دست نخورده

نصیب سگ و گربه ها خواهد شد.


مثل اینست

هنگام خواب

ناگهان سراسیمه و بی دقت

چند گلوله درون جمجمه و سینه ات خالی کنند

فقط برای اینکه ازخواب بپری

تا به تو شب بخیر بگویند و آرزوی دیدن خوابهای شیرین برایت کنند

مثل اینست

آنقدربی دقت شلیک کنندکه تمام گلوله‌ها 

به درودیوار و خوابهای نیمه کاره ات برخورد کنند

مثل اینست

که میان دود و آتش

و خون و خوابهای نیمه کاره

یکی بالباس خواب صورتی

جنازه خواب آلودت رابغل کند

مثل اینست

که بگوید عزیزم: بوسه قبل از خواب را فراموش کردی

درست مثل اینست.

نمیدانم چرا تمام چیزهای اطرافم

بجای اینکه شبیه خودشان باشند

درست مثل چیز دیگری هستند

حتی خواب و تیراندازی کردن نه

بالباس خواب صورتی و براق


یک گاو ماده

باهای صورتی

که ازدور مثل فانوس دریایی پیدا بودند

دردریای آخرین ترانه ام گم شد

آخرین ترانه ام را 

برای ملوانان مست یک کشتی ماهیگیری گفته بودم

که ماهها ازرخت خواب دور بودند

به سلامتی توده نرم و صورتی زیرگاو ماده

تمام ماهیان صید شده راخوردند

خوردند ونوشیدند و پایکوبی کردند

حتی نام بندری که

سال گذشته ازآنجا آمده بودند را

فراموش کردند.


دردسر و جنگ سازمان یافته و فرسایشی ازروزی شروع شد که نیمه پائین صورتم تیره شده بود برای صداکردنم همه به دردسر افتاده بودند جلوی نام کوچک و ساده و زیبایم چند کلمه و حرف تهوع آور اضافه می‌کردند که مادرم هیچگاه از آنها برای صداکردنم استفاده نمی‌کرد بین من و آدمها و اشیاء به اندازه عرض یک اتوبان فاصله افتاده بود حتی روزی که برای اولین باراینگونه خطاب شدم را به یاددارم اولین پنج شنبه پائیز شانزده سالگی ام بود که کارمند بانک گفت : آقای محترم لطفاً پولتان را
بعد از زایمانم برف می‌بارید بعداز زایمانم سوز سردی ازلای در طویله به بدنم می‌خورد مادرم تنها روی یونجه‌های خشک کف طویله کنار دهان گوساله‌ای که مدام می‌جنبید بیهوش بود و زنده بود و لبخند داشت فرشتگانی کوچک و رنگارنگ دور سرم می‌چرخیدند سنگ زندگی را به من دادند با چشم بستن به روی زوائد دنیا مدام ذراتی از سنگ جداشده و میفتاد با ماندن اصل دنیا به روی سنگ هرلحظه ممکن بود مجسمه ای زیبا ازدل سنگ بیرون بپرد آخرین ذره از زوائد دنیا یک تکه سنگریزه بود که لای یونجه ها
سروصدا ازترس است گفتگو ازترس رقصیدن آوازه خوان ها ازترس است نگاه کردن لبخنن و گریه کردن رابطه با سگ خانگی ازترس است کوه و برگ و سنگ و دریا بی صدا فقط انتظار می‌کشند و نمی ترسند ترس از اینکه لحظه بعد چه خواهد شد ترس ازاینکه شب بعد چه خواهد شد آیالحظه بعد خواهد آمد شب بعد خواهد آمد یا همین لحظه ی کوتاه امشب که درآنیم آنقدر تکرار خواهد شد تابه پایان برسیم ترس از مرگ از ترس است زنبورها و دارکوب ها و دلفین ها روی گل درون سوراخ درختی بلند در اعماق آب‌های سرد
فقط یکبار دیدمش لباسهای زیبایی به تن داشت گردنش بوی عطر گران قیمتی می‌داد و قهقهه می‌زد خوشحال بود از اینکه نفهمیدم چه حیوان کثافتی است اما من فهمیدم چه حیوان کثافتی است کاری از دستم بر نمی آمد به ظاهر تنها دوستم بود تنها کسی که میشناختم برعکس تمام کسانی که نمی‌شناختم هنگام حرف زدن لبخند می‌زد وگردنش بوی عطر گران قیمتی می‌داد.
مردن قبل از فرا رسیدن مرگ مرگ قبل از فرا رسیدن لحظه مردن تقاص زایمان غیرطبیعی درباد است صاحب رحم طنابی به دور گردن جنین بازیگوش می‌پیچد تا کشان کشان طعم ابتدای مرگ را به جنین بچشاند تا قبل از بسته شدن چشمهایش برای همیشه اورا در آغوش الهه بادشمال رها کند رد تکه های خونین دنیا و طناب قبل از فرا رسیدن مرگ یا لحظه مردن ازدور گردن جنین با وزش هیچ باد مخالفی پاک نخواهد شد.
نفس هایی همیشه فرو می روند و باز هم فرو می روند بدون توجه به فضای بالای سر که بایدطی کنند و برگردند آنقدر این کار زشت را تکرار می کنند تا جایشان را بامشتی خاک سرد درون سینه عوض کنند نفس هایی که تمام زندگی را دریک لحظه بصورت ترک‌های صورت و پیشانی از ذهن می‌گذرانند با وجود پوست موفق ببر نفس هایش هنگام مرگ خاطرات زیباتری برای مرور دارند خاطراتی زرد با راه راه سیاه و مخملی استتار کرده لای درختان.
عروس درطبقه دوم کیک روبرویش دراز کشیده بود که چاقوی عشق و عسل یک قاچ بزرگ و پرخامه ازسینه اش بیرون کشید ناگهان سرخی خون گرم و جهنده داماد تمام سفیدی بخت را به رنگ بال‌های سفید مرغان دریایی درآورد همان مرغان دریایی که مسیر مهاجرتشان ازمیان غروب سرخ و بی پایان بندر می‌گذشت جنازه سرخ عروس و داماد و هزار مرغ کشته ی دریایی مانند قطرات غول آسای یک باران سرخ و شیرین ازاعماق خاک چندین دریای مرده در آنسوی غروب بی پایان بندر هزار جنگل بی درخت مثل هزار مهمان سربریده
چندین هزار مترسک گریان پاسبان پیراهن پاره و خونین قاصدک شده اند قاصدکی که استخوان دنده هایش از ستون فقرات گلبرگ های وحشی اش جدا شده مترسک که ازحد گذشت یک مزرعه ویران باقی خواهد ماند با قاصدکی که مراقبت گلویش را دریده است.
درونم پنهان شده اند مثل انگوری درون انگور دیگر دراین زمستان سخت و برفی بوران و یخبندان امانم رابریده من گربه چرت های طولانی کنار شومینه ام که با چق چق جرقه های آتش نیز پلکم نمی‌پرد من طاقت خیابانی زاییدن را ندارم شک ندارم سرزا خواهم رفت زاییدن درجوی های خشک آب کار من نیست حتماً سرزا خواهم رفت بعد باریدن چند قطره باران شبانه نمی‌توانم با شکم پاره و بند ناف هایی که به دست وپایم پیچیده بدن نیمه جان و شناور بچه گربه هارا ازلای برگهای خشک بیرون بکشم درآن تاریکی
یونس توی نهنگ آرام نمی گرفت از دیوارهای گوشتی زندان دریایی می‌تراشید درون ماهی تابه و آتش می انداخت ناگهان از پهلوی پخته و تاول زده نهنگ پنجره‌ای روبه دریا برای یونس باز شد که هنوز روی بند بقا راه می‌رفت تا به نقطه کم درد فنا برسد مرگ و فنایی بدون دست وپا زدن نه مثل فناوجان کندن زرافه که طول می‌کشد عزرائیل از آن بالای آسمان شروع به گرفتن جان میکند تاهمین پایین نه مثل فنای وقت گیر فیل های خاکستری که هرچقدر مرگ جان می‌کند تنها یک تکه کوچک خاکستری از خرطوم
با خودکشی هزارنهنگ معاصر بوده ام با زایمان چندین مار و پوست اندازی هشتاد گربه درست نمی‌دانم باچند باران خیس شده ام چند حبه تگرگ شیرین مثل نقل عروسی به سرم کوبیده هرچه هست بیشتراز هزار حبه باید باشد چندقطره بیشتراز دریای سرخ اشک شادی و اندوه از جمجمه ام چکیده نمیدانم اصلأ نیازی هست از تمام اتفاقات معاصرم یک نسخه به‌عنوان مدرک تهیه کنم مدرکی که بعدهابرای اثبات زنده بودنم ارائه کنم مدرکی که انسانهای زنده ازیک زنده دیگر می‌پذیرند گفتند مرگ حق است نگفتند زندگی
یکی درون نای و استخوان‌های من آواز می‌خواند یکی درون جمجمه و قوزک پایم یکی پشت زانوهایم دراز کشیده که کمی ازمن بزرگتر است فقط کمی خرس ماده ای که درون من دراز کشیده درون مرا زخم کرده است باتمام حرکاتش مجبورم حرکت کنم گاهی هنگام خواب باعجله همراهش به جنگل و کوهستان می‌روم باچشمان بسته ودهان نیمه باز چشم که بازمیکنم یک ماهی آزاد باردار و بزرگ درون دهانم است خرس ماده درون من اندکی ازمن بزرگتراست برای مخفی کردنش باکسی حرف نمی‌زنم و صورتم را باشال گردن می‌پوشانم
من آن نهنگ سفید و باردارم که شکمش به نوک دکل یک کشتی غرق شده در کف اقیانوس گیرکرد و پاره شد من آن نهنگ سفید و باردارم که وقتی از درون شکم پاره اش تکه های بچه نهنگ سفید بیرون می‌ریخت همه گمان کردند نهنگ مقدس درحال ریختن نور به درون آب‌های تاریک است من آن نهنگ سفید و مرده ام که جنازه اش را آب به ساحل آورد تپه گوشتی گیر کرده درساحل آن‌قدر ارتفاع داشت که کسی از طرف دیگر نهنگ خبرنداشت یکطرف سگ‌های وحشی و ولگرد سررا درون پارگی شکم کرده درحال خوردن و لیسیدن بودند
باشکل استخوان های دست مادرم بسیار موافقم با سبک راه رفتن و فرم چانه اش نیز مشکلی ندارم باآمدن تابستان بعدبهار نظرمن هم همین است که در پاییز باران بیابد در زمستان برف دراکثر موارد نظر من بانظر آفریدگار موافق است اگرخلق جهان به دست من بود چیزی درست شبیه چیزی که الان هست می‌ آفریدم البته بااندکی اختلاف مادرم بایددرهشتصد سالگی یکبار دیگر دراوج زیبایی و جوانی من را بزاید تحصیل را بخاطر ازدواج رهاکند من حاصل عشق مجدد و تاریخی او بامردی که بسیار شبیه من است بشوم
باید به خیمه پیرزن جادوگر شهر بروم برای گرفتن فال قهوه سالانه یکسال پیش جنتلمنی باوقار و نجیب زاده را نشانم داد که بخاطر من پشت یک لکه قهوه‌ای ساکت و تنها درانتهای فنجان پنهان شده است بایدبروم نباید دیر برسم می‌ترسم دختران ترشیده و بیوه های شهر آدرس آن لکه قهوه‌ای درانتهای فنجان راپیداکرده لباس عروس بر تن و بدون آرایش بسوی لکه قهوه‌ای درانتهای فنجان رهسپار شوند.
وای از سوگواری پرقدرت برای مصیبتی بی پایان در ازدحام خودم در اجتماع خودم با تنهایی تنهایی نصیب انسان‌های باشکوه تر از من شد تنهایی باشکوهی که هیچ‌گاه نصیبم نمی‌شود و من درگوشه ای ساده و ساکت بی‌دلیل تنها می‌مانم درون آن تنهایی جذاب و باشکوه حتی رهگذران غریبه نیز تسلیت گفته دلداری می‌دهند و دستمال گلدوزی عطرزده تعارف می‌کنند اما من هرروزصبح ازکوه تنهای برف‌گیر بالا می‌روم قله سفید ودست نخورده رادر آغوش کشیده و پایین می آیم همین هنگام پایین آمدن حق ندارم به
بلاخره رسیدیم قدری طول کشیدومجبور شدیم مقداری غذابخوریم واندکی بخندیم وبخوابیم اما بلاخره رسیدیم رسیدیم به نقطه ای که دیگرنیازنیست اندامها را یکی یکی به پزشک داد ورسید گرفت رسیدیم به روزیکه ممکن است درخیابان چهره ای آشناببینی بعدکه دقیق می‌شوی چندین عضو سابق خودت را می‌بینی که روی یکنفردیگر نصب شده قدری شبیه خودت شده اما انصافاً چقدرعضوهابیشتربه او می آیند تو بلاخره رسیدیم به نقطه ای که می‌شود یک‌جا انسان را به بعدی واگذار کرد چون دراین زمان دیگر نگهداری
هزارسال پیش از ذوق روئیدن سبزه گوشه ی تابوتی زیر باران مانده به آبهای خروشان سلام کردم همچنان که میرود و می آید بادستان کف آلود برایم دست تکان می دهد بادهان پرازنهنگ و مرجان که نمی‌شود جواب سلام داد فقط میشود در جواب مشتی صدف به ساحل ریخت باجنازه ای به دریامانده را برای تابوت خالی و سبز به ساحل راند هزارسال پیش به جنازه ی تازه به ساحل رسیده از ذوق سلام کردم گور بادهان پرازچنازه که جواب سلام نمی‌دهد مشتی سبزه درجوابم از گوشه تابوت خواهدرویاند هرچه بوده همان
ازکنارساعات خاص گذشتن مقدور است امابانهنگی ازآهن درون سینه نهنگی ازآهن که پتوی پیرزنی دگوری رادورخود پیچیده پتویی که ازفشارهرحادثه سخت بوی شاش میگیرد فشارحادثه برروی دوش پیرزن دگوری که من باشم آنقدرزیاداست آنقدرزیادکه ادرارازدیواره مثانه سرریزکرده به درون ران پای چپ خواهد ریخت و من همیشه پای چپم لنگ می‌زند ومن همیشه پای چپم را مثل قمقمه سنگین ادرار دنبال خودم می‌کشم بااینکه نهنگی ازآهن درون سینه دارم وپتویی دورتنم پیچیده که بوی نا می‌دهد این حادثه ادامه
به سمت میدان که میرفتم خردادبود ماه سوم بهار بادهای اردیبهشت آهسته و آرام خودرا به کوچه ی بن بستی رسانده بودند که تنها بازمانده جنگ خسته وزخمی خودش رابه یکی ازخانه هایش رسانده بود به میدان که رسیدم هنوزبوی باروت و خون پخته ی انسان درهوا بود سربازهای نصفه و نیمه بامقداری خاک و پرچم درون کلاه خورهای سوراخ فرورفته و تمام شده بودند درتمام میدان تنها یک خشاب دیدم که یک تیردرخودش داشت تنهاسرباز بازگشته به کوچه بن بست بایدبه میدان برگردد هنوزیک تیرشلیک نشده

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Download Center آنلاین zeldarealtd74 home طراحی سایت آرشیو برترین فیلم های سینمایی جهان با لینک مستقیم Sany Movie خبر های جدید گیمری موسسه خیریه أبـرار زنجان تبریز تاتو Timothyu5heoel Local